فرض کنید در حال رانندگی می باشید. از خیابانی به خیابان دیگر می روید. چراغ قرمز ها را می ایستید و وقتی سبز شدند به مسیرتان ادامه می دهید. در تمام این مدت فکرتان مشغول جشن تولدی است که امشب باید در آن حضور پیدا کنید و نمیدانید چه لباسی به تن کنید.
شما دارید از منزل خود به محل کارتان می روید و همه ی قوانین و مقررات را رعایت می کنید. پدال گاز و ترمز را به موقع فشار می دهید و رها می کنید. وقتی که لازم شد، دنده را عوض می کنید. هنگام تعویض مسیر راهنما می زنید اما حواس تان تماما به جشن تولد امشب است و هنوز تصمیم نگرفته اید که چه لباسی بپوشید و این کمی مضطرب تان می کند.
به محل کارتان می رسید و ماشین را پارک میکنید. بعد وارد آسانسور می شوید و طبقه ی مورد نظرتان را انتخاب میکنید و در نهایت به جلوی درب دفتر کار خود می رسید. ناگهان به خود می آیید و میگویید که من چه زمانی به اینجا رسیدم؟ چطور شد که این همه مدت حواسم به اطرافم نبود و مدام در ذهنم بودم و داشتم برای جشن تولد امشب برنامه ریزی میکردم؟
آیا شخص دیگری به جای شما رانندگی می کرد؟ خیر، این خود شما بودید که تمام این کار ها را انجام داد اما خودِ ناآگاه تان بود، یعنی از کارهایی که میکردید ناآگاه بودید. پس ناخودآگاه شما داشت تمام این حرکات و سکنات را انجام می داد.
اما هوش و حواس شما کجا بود؟ به جشن تولد. داشتید به جشن تولد فکر میکردید یعنی چراغ آگاهی تان را روی جشن تولد انداخته بودید. بنابراین ضمیر خودآگاه شما داشت به جشن تولد فکر میکرد و ضمیر ناخودآگاه شما داشت رانندگی می کرد.
منم دوستت دارم بهترین همسر دنیای من.