در دل دریا

سلام

این سؤالیه که میتونه ذهن خیلی ها رو درگیر کنه. پنج شش ساله که دنبال جوابشم. بعد از مدت ها جست و جو به این حدیث برخوردم که ای فرزند آدم، من به اشیاء می گویم کن فیکون، فرمان هایم را اطاعت کن تا کاری کنم تو هم به اشیاء بگویی کن فیکون.

جاه طلبی خیلی بزرگیه که خداوند متعال پیش روی بنده هاش قرار داده. به نظرم همون توصیف بهشته که در قرآن اومده لهم ما یشاءون، هر چی آدم بخواد همون میشه. با این حدیث تا مدتی سؤال "آخرش که چی؟" به ذهنم نمیومد. اما دوباره اومد!

خوب، هر کار بخوام میتونم بکنم. حوصله ام سر نمیره؟ لابد نه دیگه. اگه حوصلم سر بره، بشکن می زنم تا چیزی در اختیارم قرار بگیره که حوصلم سر نره. اما این استدلال راضیم نمی کرد.

یه بار داشتم قدم می زدم. حس و حال خیلی عجیبی داشتم. یکی دو ساعت قبل از این لحظات دپرس بودم و مدام می گفتم آخرش که چی اما در اون مدت بدون این که اتفاق خاصی افتاده باشه، احساس سرمستی داشتم.

نه مشکلات خودم حل شده بود، نه مشکلات عزیزانم و نه اتفاق خاص دیگه ای افتاده بود. همون روتین عادی ولی این که آخرش چی میشه برام مسخره ترین سؤال دنیا بود.

هیچ چیز نمیخواستم. اصلا آرزویی نداشتم که فلان اتفاق خاص بیفته. راضی راضی راضی بودم به هر چیزی که بود، چه خوب، چه بد.

خریدهای خونه برام یکی از زجرآورترین کارها بود. جالب اینه که این اتفاق وقتی افتاد که در حال خرید کردن برای خونه بودم!

از این حالات برام زیاد اتفاق افتاد و میفته. بله، حس و حالم نوسان داره، اینطور نیست که مدام اینگونه باشه.

به این نتیجه رسیدم که واقعا میشه آدم حالتی داشته باشه که نگه آخرش که چی. حالتی که آدم هیچی نمیخواد. راضی و سرخوش و سرمست با وجود هر مشکلی.

در احادیث هست که خداوند متعال برای این که عذاب های جهنم و لذت های بهشت رو برای ما روشن کنه، درصدی از اون ها رو در این دنیا به ما می چشونه. لذت های این دنیا مخلوط با عذاب هاست. عذاب ها هم مخلوط با لذت هاست. برای دونستن لذت ها و عذاب ها باید بچشیم تا اون ها رو بفهمیم.

به نظرم این حالاتی که تجربه میکنم و در اون سرخوش و سرمستم، تنها قطره ای از شادی و رضایتیه که امکان داره در بهشت تجربه بشه. اگه رضوان من الله از همین جنس باشه، با تمام وجود اطمینان دارم که "و رضوان من الله اکبر"، واقعا اکبر!

اگه بخوایم رضایت و شادمانی رو درجه بندی کنیم، از یک شروع میشه تا جایی که من نمیدونم تهش کجاست و مثلا از درجه ی 15 به بالا دیگه سؤال پیش نمیاد که آخرش که چی؟ و در این دنیای خاکی هم نمیشه بالاتر از 20 رو تجربه کرد.

این حرف رو با توجه به همون حدیث مذکور میگم که لذت های این دنیا که شامل رضایت از زندگی هم میشه، ناخالصی داره. یا یه حدیث دیگه هست که میگه یک وجب از بهشت، از دنیا و ما فیها بهتره.

میگن یه ماهی به یه ماهی پیرتر میگه که میخوام یه چیزی رو پیدا کنم که بهش میگن اقیانوس. ماهی پیر میگه تو الآن هم توی اقیانوسی. ماهی جوان تعجب می کنه و میگه این که آبه، چیزی که من دنبالشم اقیانوسه.

تو دنیا هم قرار نیست به جای خاصی برسیم. تهش همینه دیگه. مهم حالت درونی ماست. تو آخرت هم که ان شاء الله بریم بهشت. به نظرم اون جا هم انتهای خاصی نداره منتها حالت درونی ساکنانش خوبه و همه راضی هستن و دیگه سؤال آخرش که چی هیچ وقت به ذهن هیچ کس نمیاد.

اما چطور آرامش و رضایت داشته باشیم؟ چطور میشه در بیشترین لحظات ممکن، احساس خوبی داشته باشیم؟ چطور میشه بیشترین سطح از آرامش رو تجربه کنیم؟

به نظرم آدم باید طوری زندگی کنه که اگه شب هنگام، سرش رو گذاشت رو بالش، افسوس هیچ چیزی رو نخوره. معلومه که آدم آرزوهای زیادی داره، منظورم اینه که تمام کارهایی که از دستش برمیاد رو انجام بده.

خودم خیلی دوست داشتم هیچ وقت در زندگی خطا نکنم. یک مسیر بسیار دقیق و مشخص باشه که آدم بهترین نتیجه رو از عمرش رو بگیره. چرا وقت مون، بیهوده تلف بشه؟

خودم که چنین مسیری رو بلد نبودم. افراد دیگه هم که ممکنه اشتباه کنن و هر چیزی که به ما میگن، در اون احتمال خطا هست. معصومین هم که اگه نگیم دسترسی بهشون محاله، قطعا خیلی سخته. حتی در دوران ظهور امام زمان هم دسترسی به ایشون سخته.

گفتم شاید دین بتونه یک جاده ی مشخص رو برام تعیین کنه. یعنی برای لحظه به لحظه ی زندگی برنامه ای دقیق و معین داشته باشه.

دنبال دین هم رفتم. بعد فهمیدم هر دینی که من بدست بیارم، نهایتا یک برداشت شخصیه و خطاپذیر. هیچ کس بیش از این نمیتونه بگه غیر معصوم. داعش هم یک برداشت از دینه.

پس این هم که جواب نداد. یعنی نمیشه گفت صد در صد راه درستیه و هیچ شکی درش نیست.

آخرش به این رسیدم که نیست آقا جان، راه صد در صدی در این دنیا نیست. همش ظنه ولی به هر حال همین ظن، معتبرترین چیزیه که در اختیار ماست.

الآن زندگی رو به آزادراهی تشبیه میکنم که خطوط زیادی داره مثلا یک میلیون لاین. ما هم آزادیم که در هر یک از این خطوط حرکت کنیم. یک اصولی هم وجود داره که مثل گارد ریل برای این آزادراه میمونن. گارد ریلی که ذهن خودمون ساخته ولی معتبره. تمام هنر اینه که از این گارد ریل ها بیرون نزنیم.

اما همچنان شک و شبهه باقیه که از این یک میلیون لاین، از کدومش برم که برای لحظه ی حال بهترین انتخاب باشه؟

من اعتقاد دارم که یک راهنمای خیلی خیلی خیلی خوب وجود داره و میتونه در هر لحظه به ما بگه که بهترین انتخاب کدومه. یعنی اونقدر دقیقه که در هر ثانیه به ما راه رو نشون میده و اگر بهش گوش کنیم، شادمانی از زندگی به بالاترین درجه ی ممکن خودش میرسه. اما این راهنما چیه؟

در فیلم دزدان دریایی کارائیب، جک اسپارو یک قطب نما داشت که در هر لحظه سمت و سویی رو نشون میداد که دلش میخواست. راهنمای مد نظر من همون قطب نماست!

دل آدم بهترین راهنماست. بعضی ها میگن ندای درون، بعضی ها میگن شهود. اسمش مهم نیست. همه تجربه ش کردن و میدونن چیه. به نظرم بهترین چیز برای تشخیص راه درسته.

با این قطب نما میشه بهترین مسیر از این یک میلیون لاین رو در هر لحظه تشخیص داد. تا الآن چیزی بهتر از این پیدا نکردم. گوش دادن به ندای قلبم باعث شده که شب با خیال راحت بخوابم. اگر صبح پا نشم حسرتی در دنیا ندارم.

اگه این قطب نما به بی قید و بندی سوق مون داد؟ اوکی خیلی عالیه. من باور دارم هر کس از ته قلبش به بی قید و بندی اعتقاد داره، باید به ندای قلبش گوش بده. از ته دلش ها. منظورم رو الآن میگم.

یکی از دانشجوها بود که در ماه رمضون دو سه روز روزه میگرفت. میگفت نمیخوام کافر کافر بشم.

یکی دیگه بود نمازش ترک نمیشد اما بعد یکی دو سال، نمازش رو کنار گذاشت. میگفت دیگه خسته شدم. میخوام دوست دختر داشته باشم. نه در حد زِنا! دیگه نپرسیدم "نه در حد زنا" یعنی چی.

منظورم همیناس. چرا نیم کش وسط؟ چرا تکلیف خودمون رو با دین مشخص نکنیم؟ بابا، بالاخره یا چیزی از تهش در میاد یا در نمیاد دیگه. چرا تا آخر عمر معلق باشیم؟

ندای قلبت میگه بی خیال دین اما شک داری. عیب نداره، برو ثابت کن که دین بیهوده هست تا خیالت راحت بشه اون وقت هر کار خواستی بکن.

اصلا مگه خود قرآن نمیگه أ و لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون؟ شاید واقعا پدر و مادر ما هم سرسری دین رو پذیرفتن و کاملا اشتباه باشه. چرا نریم تحقیق کنیم؟

این که میگم دیگه تو دنیا هیچ حسرتی ندارم الکی نیست ولی بابتش بها دادم. چند تا کار بوده که دلم میگفته انجام بده ولی تمام اطرافیانم مخالف بودن. خیلی هم تحقیق و مشورت کردم اما قلبم راضی نشد که نشد.

به خاطر گوش دادن به حرف قلبم قربانی هایی هم دادم ولی صد هزار بار هم برگردم، همون تصمیم ها رو میگیرم چون به وضعیت الآنم واقعا راضی ام.

یعنی دل، آدمو به راه اشتباه نمیفرسته؟

چرا که میفرسته ولی بهترین کار تو دنیا همون اشتباهه که باید تجربه بشه و تبدیل به درس عبرت شه. مثلا اساتید مطالعه میگن وقتی یک کتاب رو شروع میکنید، موازی با اون کتاب دیگه ای رو نخونید یا نهایتا یک کتاب دیگه، اونم اگه ضروری باشه. (کتاب های غیردرسی منظورمه)

زور میزدم که این نکته رو رعایت کنم ولی مگه دل میگذاشت؟ مدام دوست داشتم کتاب های دیگه رو بخونم اما مقاومت میکردم.

آخر سر گفتم هر چی قلبم بگه. تو یک ماه اونقدر موضوعات مختلفی رو ناتمام رها کردم که خود قلبم خسته شد. الآن خودش میگه که حق نداری تا یک کتاب رو تموم نکردی، سراغ بعدی بری حتی اگه به یقین رسیدی که خوندن اون کتاب اشتباهه!

اگه زودتر به حرف قلبم گوش میکردم و یک ماه در اشتباه می بودم، زودتر هم تجربه کسب میکردم و دیگه لازم نبود برای پایبند بودن به یک کتاب تقلا کنم.

پس اگه دل آدم حتی به راهی اشتباه راهنمایی کنه، باز هم همون راهه که بهترین مسیر در لحظه برای ما هست.

بعضی وقت ها هم پیش میاد که آدم واقعا میمونه که حرف دلش چیه. یک لحظه میگه این کار درسته یک لحظه ی دیگه میگه اون کار درسته. راه حل هایی برای رفیق شدن با دل هست که باعث میشه این لحظات کمتر و کمتر بشه و آدم دقیقا بدونه که بهترین کار در لحظه چیه. اگه دوست داشتید بفرمایید دربارش صحبت کنم.

خیلی دوستون دارم.

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰

خوب من به حرف دلم گوش کردم که وضعم انتخاب اشتباه شد دیگه داداش.

سلام
از نظر من برای این که تشخیص بدیم یک تصمیم، واقعا حرف دل مون هست یا نه، باید ببینیم راجع به اون کار دقیقا چه حسی داریم؟ آیا با تمام وجودمون اون تصمیم رو درست میدونیم و بهش حس خوبی داریم یا این که نه، همراه با شک و تردیده.
منظورم از شک و تردید، این نیست که ترس داشته باشیم چون گاهی اوقات ممکنه درباره ی یک تصمیم، یقین داشته باشیم که بهترین کار ممکنه اما در کنارش کمی ترس وجود داشته باشه. منظورم ترسی هست که میدونیم به جا نیست و مطمئن هستیم که این ترس مذمومه.
اما وقتی شک و تردید بیاد، یعنی حرف دلمون واقعا اینی نیست که احساس میکنیم. یعنی یه جای کار میلنگه. باید بیشتر احتیاط کنیم.
با این توصیفات اگر تصمیم تون رو کاملا درست میدونستید و به کارتون از ته قلب حس خوبی داشتید، به نظرم لازم بوده که این کار انجام بشه تا تجربه ای هر چند تلخ برای زندگی کسب کنید.
اما اگر منظورتون از این که به حرف دلتون گوش کردید اینه که از یه جهت تصمیم تون رو درست میدونستید اما از طرف دیگه، خود قلب تون میگفت احتیاط کنید و شک داشت که این کار درست هست یا نه، این جا من اعتقادم اینه که حرف دل تون رو زیر پا گذاشتید. شک و تردید در حرف دل راه نداره.
سپاسگزارم از نظر شما.
بهترین آرزوها.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی